ز طریق بندگى على نه اگر بشر به خدا رسد
به چه دل نهد به که رو کند به چه سو رود به کجا رسد؟
ز خدا طلب دل مقبلى به على بجوى توسلى
که اگر رسد به على دلى به على قسم به خدا رسد
ازلى ولایت او بود، ابدى عنایت او بود
ز کف کفایت او بود ز خدا هر آنچه به ما رسد
به على اگر برى التجا چه در این سرا چه در آن سرا
همه حاجت تو شود روا همه درد تو به دوا رسد
على اى تو یاور و یار ما اسفا به حال فکار ما
نه اگر به عقده کار ما مدد از تو عقده گشا رسد
ولادت باسعادت مولای عاشقان، امیر مؤمنان، علی علیه السلام، و روز پدر مبارک باد.
بانگ برداشتم: آه دختر
وای ازین مایه بیبند و باری
بازگو، سال از نیمه بگذشت
از چه با خود کتابی نداری؟
میخرم؟
کی؟
همین روزها
آه
آه ازین مستی و سستی و خواب
معنیِ وعدههای تو این است
نوشدارو پس از مرگ سهراب
از کتاب رفیقان دیگر
نیک دانم که درسی نخواندی
دیگران پیش رفتند و اینک
این تویی کاین چنین باز ماندی
دیدهی دختران بر وی افتاد
گرم از شعلهی خود پسندی
دخترک دیده را بر زمین دوخت
شرمگین زین همه دردمندی
گفتی از چشمم آهسته دزدید
چشم غمگین پر آب خود را
پا، پی پا نهاد و نهان کرد
پارگیهای جوراب خود را
بر رخش از عرشق شبنم افتاد
چهرهی زرد او زردتر شد
گوهری زیر مژگان درخشید
دفتر از قطرهیی اشک، تر شد
اشک نه، آن غرور شکسته
بیصدا، گشته بیرون ز روزن
پیش من یک به یک فاش میکرد
آن چه دختر نمیگفت با من
چند گویی کتاب تو چون شد؟
بگذر از من که من نان ندارم
حاصل از گفتن درد من چیست
دسترس چون به درمان ندارم؟
خواستم تا به گوشش رسانم
نالهی خود که :ای وای بر من
وای بر من، چه نامهربانم
شرمگینم ببخشای بر من
نی تو تنها ز دردی روانسوز
روی رخسار خود گرد داری
اوستادی به غم خو گرفته
همچو خود صاحب درد داری
خواستم بوسمش چهر و گویم
ما، دو زاییدهی رنج و دردیم
هر دو بر شاخهی زندگانی
برگ پژمرده از باد سردیم
لیک دانستم آنجا که هستم
جای تعلیم و تدریس پندست
عجز و شوریدگی از معلم
در بر کودکان ناپسندست
بر جگر سخت دندان فشردم
در گلو نالهها را شکستم
دیده میسوخت از گرمیِ اشک
لیک بر اشک وی راه بستم
با همه درد و آشفتگی باز
چهرهام خشک و بیاعتنا بود
سوختم از غم و کس ندانست
در درونم چه محشر به پا بود
سیمین بهبهانی